با هر که سخن گفتم ، در خود گره ای گم بود ...
چون کرم شب و تابان می تابی و می تابم !
بر هرکه نظر کردم گریان و پریشان بود ...
چون ابر سبک بار می باری و می بارم...!
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم این عقده ء دیرین را می دانی و می دانم...
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی ...
این قصه ء غمگین را می خوانی و می خوانم ...
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم....!!!!